ماهورماهور، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

ماهور هدیه خدا

ماجراي كيك شش ماهگي

از اونجايي كه ماماني اين كيك خوشمزه رو يك روز زودتر پخ ت. ( به دليل حواس پرتي و گم كردن تاريخ )آخه انگار من واسش حواسي نذاشتم . بابايي ام چون كيكاي مامانيرو خيلي دوست داره طاقت نياور و نصفشو البته به كمك ماماني كه اصراراش براي نخوردن كيك فايده اي نداشت نوش جان كردن اينم نتيجه كار:     خوشحالم چون امروز شش ماهگيمه عجب كيكي ماماني دستت درد نكنه هرچند بيشترشو خوردين   حالا ببينم چه مزه اي هست؟ اي واي ماماني مچم گرفت ا ي بابا مگه واسه من نبود   ...
30 دی 1390

غذاي كمكي

عزيزم از ديروز غذاي كمكيتو به طور جدي شروع كردم . البته از پنج ماهگيت چند بار بهت حرير بادام داده بود خيلي كم . دو سه روز پيشم فرني درست كرده بودم خيلي دوست نداشتي . همون يه خورده اي ام كه خوردي حساسيت نشون دادي و يكم بالا آوردي اونم زردرنگ ترسيدم ديگه بهت ندادم . ولي ديروز كه حريره بادام درست كردم خيلي خوشت اومد .اونقدر كه ظرفشو از دستم ميكشيدي . ...
30 دی 1390

ماهور عزيزم و سينه خيز

سلام عزيزم امروز شما 6 ماه و14 روزه شدي از پريشب شروع كردي به سينه خيز رفتن و يه كار به شيرين كاريهات اضافه شد. من وبابايي هم حسابي ذوق كرديم .اميدوارم هر روز سالمتر وشاداب تر از روز قبل باشي وچيزاي تازه تري يادبگيري. ...
30 دی 1390

اولين برف ريزون زندگي ماهور خانم

سلام عزيزم امروز جمعه 4 آذر 90 شما اولين برف ريزان زندگيتو ديدي ،تعجب آور بود اينجا زمستونشم به زور برف ميومد .نميدونم اين برف وسط پاييز اينجا چه كار ميكنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به هر حال بردمت بالاي بوم تا ريزش اين گلوله هاي كوچولوي سفيدو از نزديك ببيني . خوشت اومد و خيلي برات جالب بود اگه همينطور بباره و تا شب آب نشه ،شب كه بابايي اومد ،ميگم واست يه آدم برفي درست كنه. البته اعتراف ميكنم كه خودم خيلي عاشق برفم. عاشقشمممم م مممممم اينم عكسات تماشاي برف از راه پله خونه     اينام از روي بوم خونه   اينجا دست كوچولوتو زدي به برفا البته با دستكش ...
30 دی 1390

اولين ايستادن ماهور جونم

سلام عزيزم دخترم ديگه بزرگ شده ماشاالله . واسه ي خودش ميشينه ، سينه خيز سرعتي ميره ، چهار دست و پا ميره ،تازه دو سه روزه ياد گرفته يه جايي رو ميگيره بلند ميشه . امروز كنارت نشسته بودم ، دو تا دست كوچولوتو گذاشتي رو پاهام خودتو بلند كردي بعد نفهميدم كي يه دستتو گذاشتي رو شونم و خودتو بلند كردي ، چشم باز كردم ديدم ايستادي . باباييم ازت عكس گرفت.   ...
30 دی 1390

كارهايي كه ماهور خانم توي شش ماهگي بلده

سلام عزيزم امروز 6 ماه و25 روزه شدي تا امروز كارهاي زيادي ياد گرفتي مثلا خوب سينه خيز ميري و خوب ميشيني .يكي و دو قدم هم چهار دست و پا ميري .همچونان آواز ميخوني .جيغ ميكشي و ماماني و بابايي رو تا نصف شب بيدار نگه ميداري و شيرينكاريهاي ديگه. دو هفته اي هست كه باباييتو خوب ميشناسي وقتي از راه ميرسه و درو باز ميكنه شما كلي ذوق ميكني. خدارو شكر خوب غذا ميخوري . ولي قطره آهنتو با هيچ ترفندي نميخوري و اين منو نگران كرده. به اميد روزهاي بهتر و شادتر براي كوچولوي دوست داشتني مون دوست داريم عزيزم ...
30 دی 1390

ماهور عزيزم و كتابچش

سلام عزيزم امروز شما 6 ماه و 16 روزه شدي ديشب با خاله جون رفته بودم فروشگاه گلدونه ها واست وسيله بازي بخرم .اين كتابچه رو اونجا ديدم خوشم اومد واست خريدم .شما هم خيلي خوشت اومد و از ديدن عكساش كلي ذوق كردي .   ماهور خانم سخت در حال مطالعه ...
30 دی 1390

واي از اين دندونا

سلام عزيزم امروز 6 ماه و 20 رروزه شدي دندونات خيلي اذيتت ميكنن ، مدام لثه هات ميخوارن كلافه اي و گاهي جيغ ميكشي .من و بابايي واقعا نميدونيم چيكار بايد واست بكنيم .فقط ميتونيم تو بغلمون آرومت كنيم يا باهات بازي كنيم تا يكم آروم شي. وقتيم بغلت ميكنم شانه هاي منو گاز ميگيري خدا كنه زودتر دندونات در بيان تا شما اينقدر زجر نكشي. ...
30 دی 1390

كرسي خونه مامان جون بتول

ديشب رفتيم خونه مامان جون بتول ( مامان بابايي ) ، مامان جون كرسي گذاشته بود و يه سفره رنگي انداخته بود روش . شما مدام اونو ميكشيدي و دكورشو !!!!!!!!!!!! بهم ميزدي . بعدم نشستي روش و كلي بازي كردي. ياد بچه گياي خودم افتادم ، البته از شما چند سالي بزرگتر بودم .يادمه مامان جون فاطمه هر سال توي يه اتاق كرسي ميذاشت اونم زغالي . خيلي مزه ميداد .روزاي آفتابيم روشو باز ميكرد تا هوا بخوره .بعد اونجا ميشد يه جاي خيلي خوب براي بازي ما. يادش بخير ...
30 دی 1390