واكسن شش ماهگي

سلام عزيزم

امروز روز سختي واست بود . چون من وبابايي برديمت براي واكسن شش ماهگي .اول كه از خونه رفتيم بيرون از اينكه داري ميري ددر خيلي خوشحال بودي . وقتيم كه روي تخت خوابونديمت و بابايي پاهات نگه داشته بود هنوز لبخند ميزدي ولي تا خانم مهربونه واكسنتو زد شروع كردي به گريه كردن اونم چه گريه اي دل ماماني و بابايي رو كباب كردي.

عزيزم مارو به خاطر دردي كه كشيدي و تبي كه الان داري ببخش ميخوام بدوني اين دردا به نفعته و تورو از خداي نكرده مريضيها و درداي بزرگتري در آينده محافظت ميكنه . الان كه اينو برات مينويسم با وجود يكم تب سرحالي و داري با عروسكت بازي ميكني انشاالله همينطور سرحال بموني و تبتم زود زود خوب بشه.

راستي دفعه هاي قبلي قطره استامينوفن نميخوردي و تا ميريختم توي دهنت همرو بالا مياوردي ولي ايندفعه كه مدل قطرتو عوض كردم خوردي خداروشكر الانم داري .

دوست داريمممممممممممممممممممممممم