ماهورماهور، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

ماهور هدیه خدا

اولين ايستادن ماهور جونم

سلام عزيزم دخترم ديگه بزرگ شده ماشاالله . واسه ي خودش ميشينه ، سينه خيز سرعتي ميره ، چهار دست و پا ميره ،تازه دو سه روزه ياد گرفته يه جايي رو ميگيره بلند ميشه . امروز كنارت نشسته بودم ، دو تا دست كوچولوتو گذاشتي رو پاهام خودتو بلند كردي بعد نفهميدم كي يه دستتو گذاشتي رو شونم و خودتو بلند كردي ، چشم باز كردم ديدم ايستادي . باباييم ازت عكس گرفت.   ...
30 دی 1390

كارهايي كه ماهور خانم توي شش ماهگي بلده

سلام عزيزم امروز 6 ماه و25 روزه شدي تا امروز كارهاي زيادي ياد گرفتي مثلا خوب سينه خيز ميري و خوب ميشيني .يكي و دو قدم هم چهار دست و پا ميري .همچونان آواز ميخوني .جيغ ميكشي و ماماني و بابايي رو تا نصف شب بيدار نگه ميداري و شيرينكاريهاي ديگه. دو هفته اي هست كه باباييتو خوب ميشناسي وقتي از راه ميرسه و درو باز ميكنه شما كلي ذوق ميكني. خدارو شكر خوب غذا ميخوري . ولي قطره آهنتو با هيچ ترفندي نميخوري و اين منو نگران كرده. به اميد روزهاي بهتر و شادتر براي كوچولوي دوست داشتني مون دوست داريم عزيزم ...
30 دی 1390

ماهور عزيزم و كتابچش

سلام عزيزم امروز شما 6 ماه و 16 روزه شدي ديشب با خاله جون رفته بودم فروشگاه گلدونه ها واست وسيله بازي بخرم .اين كتابچه رو اونجا ديدم خوشم اومد واست خريدم .شما هم خيلي خوشت اومد و از ديدن عكساش كلي ذوق كردي .   ماهور خانم سخت در حال مطالعه ...
30 دی 1390

واي از اين دندونا

سلام عزيزم امروز 6 ماه و 20 رروزه شدي دندونات خيلي اذيتت ميكنن ، مدام لثه هات ميخوارن كلافه اي و گاهي جيغ ميكشي .من و بابايي واقعا نميدونيم چيكار بايد واست بكنيم .فقط ميتونيم تو بغلمون آرومت كنيم يا باهات بازي كنيم تا يكم آروم شي. وقتيم بغلت ميكنم شانه هاي منو گاز ميگيري خدا كنه زودتر دندونات در بيان تا شما اينقدر زجر نكشي. ...
30 دی 1390

كرسي خونه مامان جون بتول

ديشب رفتيم خونه مامان جون بتول ( مامان بابايي ) ، مامان جون كرسي گذاشته بود و يه سفره رنگي انداخته بود روش . شما مدام اونو ميكشيدي و دكورشو !!!!!!!!!!!! بهم ميزدي . بعدم نشستي روش و كلي بازي كردي. ياد بچه گياي خودم افتادم ، البته از شما چند سالي بزرگتر بودم .يادمه مامان جون فاطمه هر سال توي يه اتاق كرسي ميذاشت اونم زغالي . خيلي مزه ميداد .روزاي آفتابيم روشو باز ميكرد تا هوا بخوره .بعد اونجا ميشد يه جاي خيلي خوب براي بازي ما. يادش بخير ...
30 دی 1390

ماهور خانم و مراسم پا منبري روز تاسوئا

سلام عزيزم شما امروز هفت ماه و 19 روزه شدي ميخوام از شب و روز تاسوئا واست بنويسم كه كجاها رفتي روز تاسوئا من و شما و عمه جون كه از تهران اومده بودن رفتيم خونه عمو جون كه نذر حليم داشتن ، بعد شبش رفتيم مراسم پا منبري . پامنبري يه سنت قديمي شهرمون گرگانه ، تو اين روز از قديم اونايي كه نذر داشتن و دارن بعد از اذان مغرب دم در خونه هاشون يا تو حياط خونه هاشون يه منبر ميذارن و روي اون يه سيني بزرگ پر از گل يا هر چيز ديگه كه بتونه شمع رو نگه داره ميذارن و در خونه هاشون به روي همه مردم شهر بازه .هر كسي كه حاجتي داره ميره و روي اون منبر شمع روشن ميكنه .بعضي ها هم همين طوري ميرن . در همون حين صاحب منبر از مردم با غذا نذري كه از ...
30 دی 1390

ماهور جان نه ماهه شد

سلام عزيزم ديگه شما نه ماهت تموم شد و وارد دهمين ماه زندگيت شدي .من و بابايي خيلي خوشحاليم .شما تو اين مدت خيلي تغيير كردي .حالا ديگه كلي كار ياد گرفتي مبل ها رو ميگيري و تند تند راه ميري وقتي يه دستتو ميگيريم چند قدمي راه ميري چند ثانيه بدون تكيه گاه مي ايستي كلي حرفهاي قشنگ قشنگ مي زني و صداهاي دوست داشتني از خودت در مياري .اگه ، اده ، دد، ايقه، دددد و ... كلماتي مثل بشين ، بيا ، برو ، بده و بذار ، بگير و ... را خوب ميفهمي . صداهاي ما رو و حتا ريتمشو تقليد ميكني. مثلا اگه بگم ام ام ميگي ام ام .بگم ام ام ام  ميگي ام ام ام .و بعضي از كارهامونو و خلاصه كلي كار ديگه. ديروز بردمت بهداشت قدت : 73 ...
29 دی 1390