ماهورماهور، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره

ماهور هدیه خدا

يك شعر خاطره انگيز

1391/6/6 15:05
نویسنده : مامان ماهور
822 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزم

اين شعرو هميشه واسه شما ميخوندم مخصوصا روزهاي باروني ،ولي نه كامل چون بيشترش يادم رفته بود .ولي بلاخره كاملشو پيدا كردم و ياد گرفتم عزيزم

با اجازه شاعر به جاي گيلان گرگان نوشتم

باز باران با ترانه
با گوهرهاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يك روز ديرين
خوب و شيرين
توي جنگل هاي گرگان
كودكي ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازك
چست و چابك
با دو پاي كودكانه
مي دويدم همچو آهو
مي پريدم ازلب جوي
دور ميگشتم ز خانه
مي شنيدم از پرنده
داستان هاي نهاني
از لب باد وزنده
رازهاي زندگاني
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني
رازهاي جاوداني, پندهاي آسماني
بشنو از من كودك من
پيش چشمانت فردا
زندگاني خواه تيره خواه روشن
هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

طاهره مامان امیرعلی
8 شهریور 91 12:47
سلام.وبلاگتون مثل همیشه زیبا و قشنگه،تبریک میگم بهتون.امیرعلیه من تو جشنواره ی آتلیه سها شرکت کرده و به رای شما شدیدا احتیج داره.اگه به وبلاگش سر بزنین یه پست گذاشتم که آدرس جشنواره است اگر روش کلیک کنین مستقیم به سایت جشنواره میره.اسم پسملیه من امیرعلی مرادیان هست.بهش رای بدین و مارو خوشحال کنین.امیدوارم بتونم لطفتونو جبران کنم.