ماهورماهور، تا این لحظه: 13 سال و 16 روز سن داره

ماهور هدیه خدا

داستان كوتاه استفاده از صابون ( انگليسي براي كودكان )

      Kathy finished her sandwich   كتي ساندويچشو تموم كرد. She had a chicken sandwich for lunch اون يه ساندويچ مرغ واسه ناهار داشت. She got up from her chair اون از روي صندليش بلند شد She took her plate to the kitchen sink بشقابشو به سمت سينك آشپزخونه گرفت مترجم : مامان ماهور منبع : انگليسي براي كودكان ادامه مطلب   ...
19 آذر 1390

داستان كوتاه استفاده از صابون ( انگليسي براي كودكان )

Kathy finished her sandwich كتي ساندويچشو تموم كرد. She had a chicken sandwich for lunch اون يه ساندويچ مرغ واسه ناهار داشت. She got up from her chair اون از روي صندليش بلند شد She took her plate to the kitchen sink بشقابشو به سمت سينك آشپزخونه گرفت مترجم : مامان ماهور منبع : انگليسي براي كودكان ادامه مطلب ...
19 آذر 1390

اولين سفر كوتاه ماهور خانم

ديروز من و شما و خاله جونيا كه از مشهد اومدن ، رفتيم اسكله بندر تركمن . خيلي خوش گذشت .شما براي اولين بار دريا رو اونم غروبشو ديدي و از اونجا كه عاشق آب و آب بازي هستي از ديدن اون همه آب خيلي خوشت اومده بود . خيلي قشنگ بود. شما و عمو اصغر ...
17 آذر 1390

اولين سفر كوتاه ماهور خانم

ديروز من و شما و خاله جونيا كه از مشهد اومدن ، رفتيم اسكله بندر تركمن . خيلي خوش گذشت .شما براي اولين بار دريا رو اونم غروبشو ديدي و از اونجا كه عاشق آب و آب بازي هستي از ديدن اون همه آب خيلي خوشت اومده بود . خيلي قشنگ بود. شما و عمو اصغر ...
17 آذر 1390

ماهور خانم و مراسم پا منبري روز تاسوئا

سلام عزيزم شما امروز هفت ماه و 19 روزه شدي ميخوام از شب و روز تاسوئا واست بنويسم كه كجاها رفتي روز تاسوئا من و شما و عمه جون كه از تهران اومده بودن رفتيم خونه عمو جون كه نذر حليم داشتن ، بعد شبش رفتيم مراسم پا منبري . پامنبري يه سنت قديمي شهرمون گرگانه ، تو اين روز از قديم اونايي كه نذر داشتن و دارن بعد از اذان مغرب دم در خونه هاشون يا تو حياط خونه هاشون يه منبر ميذارن و روي اون يه سيني بزرگ پر از گل يا هر چيز ديگه كه بتونه شمع رو نگه داره ميذارن و در خونه هاشون به روي همه مردم شهر بازه .هر كسي كه حاجتي داره ميره و روي اون منبر شمع روشن ميكنه .بعضي ها هم همين طوري ميرن . در همون حين صاحب منبر از مردم با غذا نذري كه از ...
17 آذر 1390

ماهور خانم و مراسم پا منبري روز تاسوئا

سلام عزيزم شما امروز هفت ماه و 19 روزه شدي ميخوام از شب و روز تاسوئا واست بنويسم كه كجاها رفتي روز تاسوئا من و شما و عمه جون كه از تهران اومده بودن رفتيم خونه عمو جون كه نذر حليم داشتن ، بعد شبش رفتيم مراسم پا منبري . پامنبري يه سنت قديمي شهرمون گرگانه ، تو اين روز از قديم اونايي كه نذر داشتن و دارن بعد از اذان مغرب دم در خونه هاشون يا تو حياط خونه هاشون يه منبر ميذارن و روي اون يه سيني بزرگ پر از گل يا هر چيز ديگه كه بتونه شمع رو نگه داره ميذارن و در خونه هاشون به روي همه مردم شهر بازه .هر كسي كه حاجتي داره ميره و روي اون منبر شمع روشن ميكنه .بعضي ها هم همين طوري ميرن . در همون حين صاحب منبر از مردم با غذا نذري ك...
17 آذر 1390

اولين كتاب شعر ماهور خانم

سلام عزيزم شما امروز هفت ماه و نيم شدي. ديگه خانم شدي واسه خودت .از رو روئك بدت مياد هر وقت ميذارمت توش داد و بيداد ميكني كه درت بيارم مثل الان. ديروز غروب با هم رفتيم اوستا تا اولين كتاب زندگيتو بخريم . دو تا كتاب خريديم يكي واسه مامان ، يكي واسه شما . وقتي به قسمت كتابهاي كودكان رفتيم شما از ديدن اون همه كتابهاي رنگي و قشنگ ذوق كردي . خانم راهنما خيلي از شما خوشش اومده بود و كلي به ما براي پيدا كردن يه كتاب خوب كمك كرد . آخر سرم كتاب صداي حيوانات و براي شما و كودكان تيزهوشند اگر رو براي مامان خريديم .اميدوارم خوشت بياد.   خروسه ميگه : قوقولي قوقو  از من دور نشو جوجه كوچولو جوجه ميگه : جيك ...
15 آذر 1390

اولين كتاب شعر ماهور خانم

سلام عزيزم شما امروز هفت ماه و نيم شدي. ديگه خانم شدي واسه خودت .از رو روئك بدت مياد هر وقت ميذارمت توش داد و بيداد ميكني كه درت بيارم مثل الان. ديروز غروب با هم رفتيم اوستا تا اولين كتاب زندگيتو بخريم . دو تا كتاب خريديم يكي واسه مامان ، يكي واسه شما . وقتي به قسمت كتابهاي كودكان رفتيم شما از ديدن اون همه كتابهاي رنگي و قشنگ ذوق كردي . خانم راهنما خيلي از شما خوشش اومده بود و كلي به ما براي پيدا كردن يه كتاب خوب كمك كرد . آخر سرم كتاب صداي حيوانات و براي شما و كودكان تيزهوشند اگر رو براي مامان خريديم .اميدوارم خوشت بياد. خروسه ميگه : قوقولي قوقو از من دور نشو جوجه كوچولو جوجه ميگه : جيك و جي...
15 آذر 1390

اولين كتاب شعر ماهور خانم

سلام عزيزم شما امروز هفت ماه و نيم شدي. ديگه خانم شدي واسه خودت .از رو روئك بدت مياد هر وقت ميذارمت توش داد و بيداد ميكني كه درت بيارم مثل الان. ديروز غروب با هم رفتيم اوستا تا اولين كتاب زندگيتو بخريم . دو تا كتاب خريديم يكي واسه مامان ، يكي واسه شما . وقتي به قسمت كتابهاي كودكان رفتيم شما از ديدن اون همه كتابهاي رنگي و قشنگ ذوق كردي . خانم راهنما خيلي از شما خوشش اومده بود و كلي به ما براي پيدا كردن يه كتاب خوب كمك كرد . آخر سرم كتاب صداي حيوانات و براي شما و كودكان تيزهوشند اگر رو براي مامان خريديم .اميدوارم خوشت بياد. خروسه ميگه : قوقولي قوقو از من دور نشو جوجه كوچولو جوجه ميگه : جيك و جي...
15 آذر 1390